سلام مهاجر | ||
در حاشیه "هولوکاست شیعی" سر ساعت هفت بود که خودم را در سالن همایش "هلوکاست شیعی" رسانده بودم. کسی نیامده بود، تنها چند طلبه مدرسه معصومیه مشغول تنظیم بلند گوهای سالن بودند. سالن، سالن مجلل، بلند به اندازه سه طبقه، صندلی های مخملی شفتلی (سبز رنگ) شیک که صدلی های ردیف اول خیلی راحت و بزرگتر و دارای پشتی های بلند تر از بقیه ردیف ها بود. ردیف صندلی ها به صورت نیم دائره در یک ردیف سراشیبی تند چیده شده بود که در انتهاء سراشیبی روی سطح ساف سکویی بزرگی ساخته شده بود همانند خیلی از سالن های همایش دیگر، روی دیوار پشت میز و صندلی مهمانهای در برنامه پرده کشویی سفید سینمایی روی دیوار کار گذاشته شده بود که با یک کلیک شیرّی می آمد پاین و پهن می شد، با یک کلیک دیگر باسیاست میرفت بالا داخل صندوق دراز تقریبا سه متریش جمع می شد! سالن خلوت بود، منتظر بودم که از همشهریان من چه قدر می آیند ؟ تا شروع برنامه که جوانک آمد قرآن ترتیلی خواند، هیچ طلبه و غیر طلبه ای افغانستانی را ندیدم، جز جناب آقای سید کاظمیی عصاب خراب که بخاطر هیکل و ژیست خدادیش یک آیت الله می نمود، آن ردیف های صندلی چهارم و پنجم پشت سرمن نشسته بود . چون هیکلش ماشاء الله جالب بود، یک سید روحانی ملبس ایرانی همجواری و همکناری او را مناسب شأن خودش دیده بود، نشسته بود، وقت که با صحبت های ایشان را که شنیده بود، تازه فهمیده بود که ایشان چه مشکلی دارد ! چشمانش از تعجب از حدقه در آمده بود! چون انتظار نداشت که از یک چنین هیکل یک چنین سخنان سطح پاینی بشنود ! – شاید من هم عطف به ایشان باشم! چون کسی نبود که عیب مرا ببند، یا دید و نگفت، ولی من حواشی همایش را هم می گویم؛ تا شما به من بگویید که من چه دسته گلهای به آب داده یا از آب گرفته ام .... [ یکشنبه 87/12/18 ] [ 3:6 صبح ] [ 1000Hasani ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |