سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام مهاجر
لینک های مفید
  • صفحه اصلی
  • ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

    در سوگ سردار

    دوستان سلام !

    سالروز میلاد یگانه منجی عالم بشریت حضرت ختمی مرتبت، و ولادت عالم آل محمد حضرت صادق(ع) پیشوای صادقان را تبریک عرض می کنم.

    گر چند باید بدین دو مناسبت بس بزرگ می نوشتم، با آن که صلاحیتش را ندارم ...

    ولی در برابر یکی از رهروان صادق، حضرت صادق (ع) خیلی احساس بدهکاری می کنم. خوب! چه کار کنم ؟ بزاعت ادایی دینم را نسبت به او ندارم. ولی این نداری و ناتوانی، دلیل بر آن نمی شود که حد اقلش را هم پرداخت نکنم ...

    >> در باره او استاد علیزاده مالستانی می گفت : ... رئیس از رأس گرفته شده است. برای همین ، باید سر و تن تناسب و سنخیت وجود داشته باشد، برای همین اگر سرگابی را به انسان بی چسپاند خیلی زشت می شود ! تازه برای تن آدمی مشکلات بوجود می آورد، وقت که برود، اجباراً گردنش را تا سینه بیارد پاین و خم کند، تا راهش را ببیند ... می شود؛ طنز، کاری کاتور، مسخره ... روی همین حساب الزاماً میان رئیس و مرئوس هم باید تناسب و سنخیت وجود داشته باشد. شهید مزاری (ره) از این نوع بود؛ او به تمام کمال با مردم مظلوم هزاره و شیعه افغانستان سنخیت داشت. او از میان همین باز ماندگان برگان و ستم کشیده گان برخواسته بود، درد های ما و درمان آنها را میدانیست. برای همین برای رقیبان ریاکار و خر مقدسش وجود بی بدیل او غیر قابل تحمل بود ...

    آری ! این سنخیت را تمام مردم ما، با تمام وجود حس کرده بود. بنگیرید ! این درد مندان چه می گویند :

    اودرزمانیکه احزاب بنیاد گرای پشاور تصمیم گیرنده سرنوشت کشور شد وگفتند که ما درباره حقوق زن ، هندو وهزاره بعدا تصمیم می گیریم واین موضعگیری بنیاد گرایان وتمامیت خواهان پشاور نشین برتصمیم های آینده اش تاثیربسزایی داشت وشجاعانه نسبت به باورهای قبلی اش نسبت به این گروه های افراطی تجدید نظرکرد.

    (به مناسب چهاردهمین سالگرد شهادت فریادگرعدالت رهبرشهید استادمزاری)

    شناخت رهبر شهید استاد مزاری نیاز به شناخت جامعه یی دارد که درآنجا او واندیشه ای او مبارزه می نماید.

    پیش ازآنکه ما دنبال شخصیت آن شهید برویم جامعه ومردمی را بشناسیم که او، ازآن جامعه ومردم برخواسته است وازآنها نمایندگی میکند.

    مزاری رهبری است برخواسته از متن توده های فقیر ورنج دیده که 250 سال شلاق استبداد را بردوش دارد .

    مزاری رهبریست که رنج به زنجیرکشیدن مردم خودرا باپوست واستخوان خود درک کرده است.اوهرلحظه صدای شکستن استخوانها و ناله جوانان مردمش از سیاه چالهای وزندانهای عبدالرحمان خانی و..... رامی شنیده است.

    اواسارت جوانان ،دختران وزنان هزاره را که در بازارهای قندهار که به قیمت دو پیسه فروخته می شده ودر صفحات تاریخ اینهارا می دیده سخت اورا آزار می داده است.برهمین مبناست شخصیت او بادیگربنام رهبران فرق دارد.

    اوفریاد درگلوخفه شده 250 ساله مردم دربند کشیده خوداست.براین اساس است خواسته هایش برای قشری دلنشین وبرای قشری دیگر دشوار وسنگین تمام می شود.

    درهمینجاست که فریادهای اوچنان الهام بخش بوده که برای اکثریت مردمش مقتدا ورهبرمیگردد وبرای عده ای این فریادها چنان کوبنده وسخت تمام می شود که تصمیم به تخریب و نابودیش می گیرند .

    اینجاست اگربخواهیم مزاری را بشناسیم اول باید در درون جامعه هزاره رفته،آرزوها وحرمان تاریخی این قوم را درک کنیم یعنی قوم ایکه حداقل درصدسال گذشته تحقیر و توهین شده مردم ایکه 62 درصد شان قتل عام شده مردی ازهمین تبار برای نجات شان فریاد می زند.

    به نمونه های آن خواسته توجه میکنیم

    مابرای مردم خود فقط این را می خواهیم که دیگر هزاره بودن جرم نباشد.

    درهمین راستا درجای دیگر چنین می گوید

    مادرافغانستان هیچ چیزی نداشته ایم وهیچ چیزی اضافی نمی خواهیم ما فقط خواسته ایم که غول انحصار رابشکنانیم.

    ویادرجای دیگرچنین گفته است

    ماعاشق قیافه هیچکس نیستیم فقط می خواستیم مردم ما درتصمیم گیری سیاسی این کشور سهیم باشد.

    کسیکه مفهوم این فریادها را درک نکند شناخت مزاری برای او بس دشوار خواهد بود.

    آنانیکه دنبال واقعیتها هستند قبل از شناخت مزاری باید محتوی این جمله را خوب بفهمند (من دیگرنمی خواهم هزاره بودن جرم باشد)

    یا چنان که «محمد بشیر رحیمی» می گوید :

    هردم شهید می شوی، ای تا ابد شهید

    آه ای همیشه وسوسه ی واژه های من
    هر لحظه، ذوق گفتن شعری برای من
    هر روز، چشمهای مرا، میزنی کلید
    هر لحظه، در برابر من می شوی شهید
    هر روز، تکه تکه، شده تازه می شوی
    در خلق، بیش و بیشتر، آوازه می شوی
    روح تو چشمه ای است که در خاک جاری است
    روحی که خاک در جریانش، بهاری است
    روح تو چشمه ای است که در خاک جاری است
    روحی که خاک در جریانش، بهاری است
    تو کیستی؟ که وسوسه های نگاه تو
    چون آسمان، در آینه و آب، جاری است
    از انعکا س چشم کی، آبی است آسمان؟
    این رنگ چشم کیست که اینگونه ساری است
    هر جای غنچه ای که سر از گل کشیده است
    رنگ به بر نشسته ی خو ن مزاری است
    تو پاک، از هوسکده ی خاک پر زدی
    روح تو، از هرانچه که دنیاست عاری است
    رو کرده بود اگر چه که دنیا بتو ولی
    دار و ندارت از همه دنیا، ندار ی است
    اما ببین! که پاره ای از وارثان تو
    خط می کشند بر سر نام و نشان تو
    خط ترا ز خاطر اوراق می برند
    چون آبها، که سنگ در اعماق می برند
    خاکسترند! بر رخ ماه تو این همه
    کی می نهند پای براه تو، این همه؟
    اینان که کوک زندگی شا ن، تو نیستی
    هر یک کسی برای خود است و تو کیستی
    تو کیستی، که خون تو باشد برای شان
    غیر از حنای ریخته ی دست و پای شان
    خون تو، رنگ ناخن زنهای شان شده
    گلهای رنگ رفته ی کالای شان شده
    خون ترا معاوضه با غازه می کنند
    سرخاب گونه های زن تازه می کنند
    هر روز فرش و عرش دگر می کنند نو
    هر روز رنگ خانه و در می کنند نو
    چیزی نمانده از تو، بجز این برای شان
    خون تو چیست جز، سند خانه های شان
    اینسان چگونه، از تو نفس می توان زدن؟
    این چیست، غیر بر سر گورت دکان زدن؟
    آه ای همیشه! دغدغه ی هست و بود من
    انگیزه ی تمام و کمال وجود من
    اینگونه، در سراسر من کشته می شوی
    هر روز، در برابر من تکه می شوی
    از تکه، تکه، تکه، شدن می شوی پدید
    هر دم، شهید می شوی، ای تا ابد شهید


    [ دوشنبه 87/12/26 ] [ 6:24 صبح ] [ 1000Hasani ] [ نظرات () ]


    .: Weblog Themes By WeblogSkin :.
    درباره وبلاگ

    دوستان! چند سالی در کشور خودم به نام افغانستان آواره تر از دیار دگرانم، حال این معنی را بر خویش دارم می­ قبولانم که برای مردم ما هجرت، سفر دور درازی است که انتهای آن محکمه عدل الهی است. لذا هروقت دلم از نا مردمی ها و نامردی های اطرافیان و سران بی سر و حاکمان متعصب سود جویِ کشورم ... می گیرد سراغ « سلام مهاجر » رفته دل نوشته های که قطرات دریای دل گرفتگی های هجران همیشه خانه بدوشی هست را باشما در میان می گذارم . باری عزیزان؛
    این جهان همچون درخت است‏ اى کرام
    ما بر او چون میوه‏ هاى نیم خام سـخـتـگـیرى و تـعـصـب خـامى است
    تا جنینى کار خون آشامى است
    موضوعات وب
    آرشیو مطالب
    امکانات وب


    بازدید امروز: 93
    بازدید دیروز: 21
    کل بازدیدها: 546936
    تماس با ما