سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام مهاجر
لینک های مفید
  • صفحه اصلی
  • ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

    نو ترین فهم از بهار !!

    در این ساعت از شب (9شب بوقت ایران 10شب بوقت افغانستان)که اکثر مناطق شعیان مظدنده ای سخی بالا می شود، از کراماتش کور بنا می شودلوم غرب کابل در تاریکی و خاموشی به سر می برند، سال نو را در غیاب مردویت وزیر آب و برق (اسماعیل خان خائن) که هرگیز مظلومان غرب کابل از او خیر عادلانه ندیدند تبریک عرض نموده از پیشگاه خداوند قادر متعال خواستار غیابت و نابودی چنین سران و حاکمان خائن ناعادل برای همیشه تاریخ در افغانستان می باشم.

      آری! بنده درک و فهم بهاری امسالم را یک تجربه عرفانی از بهار میدانم ! البته نه از جنس تجربه های عرفانی کلامی ... ! از راهی که من به این تجربه و معرفت بهار رسیده ام ، شما هم اگر توان و تاقت این شیوه تجربه عرفانی را داشته باشید یا مثل من مجبور به توفیق اجباریی این معرفت بهاری شوید، به صورت قطع به تجربه و درک معرفتی من از بهار خواهید رسید!.

    ... بنده هم اکنون بیش از سه دهه در این دار فانی از خدا عمر گرفته ام. اما در این سالها آن گونه که در این سال (89 13) از سال نو و آمدن بهار، به فهم و درک عضمت بهار رسیده ام، در طول این سه دهه از عمر کوتاه خودم نرسیده بودم. برای همین هر سال نو که نو می شد، ایرانی ها پیشاپیش به استقبال آن میرفت و عید مبارکی پیشاپیش می گفتند ... من ناراحت می شدم که چرا این مردم خرافاتی این قدر به آداب و رسوم کهن شان پای بندند، آنوقت خود شان را مسلمان می خوانند؟ ... چرا اعیاد اسلامی را همانند عید نوروز گرامی نمی دارند؟ .... تا آن که در زمستان این سال ماه اول آن در کابل به سر می بردم، زمستان سیاه برحم افغانستان را با تمام وجودم تجربه می کردم، اخبار وحشتناک آن را هر روز می شنیدم که چه فاجعه های غیر قابل باوری را زمستان بر سر این مردم بد بخت و بیچاره می آورد که کمتر از جنایات سران و رهبران بی سر شان نبود. حتی شیندم که در سمت شمال مردی بخاطر نداشتن هیزوم و سوخت زمستان، دست به خود کشی زده است!!.

    باور می کنید ؟! وقت که وسائلم برای برگشت به کابل می بستم، از جمله یک لحاف صندلی بزرگ - که در ایران معمولاً دور انداختی و بدرد نخور می باشد که فقط بخاطر خراب کردن آن گذاشته بودیم که با پنبه اش بالیشت پور کنیم – را با دو پتو بستم. همسرم گفت : این لحاف کهنه را برای چه می بندی؟! این که ارزش کرایه بارش را هم ندارد!.

    گفتم: خانم! این لحاف در زمستان کابل سال آینده – اگر زنده باشم- یک سرمایه حیاتی است! تو نمیدانی خانم! من بخاطر آن که حد اقل چند ساعت از شر سرمای زمستانی کابل فرار کرده باشم، یک لحاف کهنه ای روی خودم می کشیدم که از بس کهنه شده بود، پنبه هاش کولوله، کولوله، قلمبه ، قلمبه شده بود که روشنایی چراغ از جاهای خالی پنبه لحاف روزنه مزد! ... متأسفانه این حیله هم در فرار از سرمای وحشتناک زمستان کابل کفایت نمی کرد! بوشکه ای کوچک پلاستیکی را پور آب جوش می کردم و می گذاشتم زیر لحافم! که در غیاب خاموشی بخاری، سرماه زمستانی به من حمله ور نشود ... این وضع من بود که سوخت زمستانی داشتم، خدا داند حال آن کسانی که درب نشمن خانه بی حیات شان از پلاستیک بود، یا اصلاً خانه نداشتند و زیر چادر های سازمان ملل زندگی می کردند!!.

    خدا یا نمیدانم آن زمستانهای که سران جنایی جنایتکاران جهادی مثل زمستان کابل بر سر قدرت بودند، بر مردم مظلوم کابل مسلط ؛ شب و روز جنایت جدید و پیش بینی نشده می آفریدند، در سایه سیاه و سرد و حشتناک این دو هیولاء جنایتزا، این مردم اسیر و سیاه بخت، چه روزگار می گذرانده اند خدا می داند؛ که اصلاً من و ما قابلیت و قدرت درک و فهم آن فجایع بزرگ را نداریم! قلم و زبان توانایی بیان آنرا ندارد.!! فقط میتوانیم بگوییم : فاجعه خیلی عظیم بوده است. همین بس!. خدا آن روزها را بر سر هیچ بنده کافرش به عنوان انسان آفریده خودش نیاورد که جهادی ها بر سر مردم کابل آوردند، - تاریخ شاهد است که یهودی ها بر سر فلسطینی ها نیاورده اند-  تا چه رسد بر سر مسلمان.

    آری! زمستان برای مردم ایران، با بهار چندان تفاوت فاحش و آشکاری هما نند تفاوت بهار و زمستان افغانستان ندارد! اما نمیدانم مردم افغانستان چرا آنگونه که باید قدر بهار بدانند نمی دانند؟! اصلاً مردم فقیر و بدبخت افغانستان، بویژه ولایت های سرد سیری چون بامیان و بدخشان، به جای که بهار را عید بی گیرند، باید بهار را بی پرستند! چون بهار فصل است که آن مردم مظلوم فقیر میتوانند امید حیات داشته باشند ...

    پس معلوم می شود، ایرانی ها که این قدر به بهار اهمیت و عظمت قائلند، از حافظه تاریخی قوی ای برخور دارند. شاید آنها هفتاد یا هشتاد سال پیش زمستانی همانند زمستان افغانستان را تجربه کرده اند و بدی های زمستان را به یاد دارند و قدر بهار را خوب می دانند. و مردمان قدر شناس نعمت های بزرگ هستند. به همین دلیل است که این مردم شخصیت های علمی و سیاسی و هنری ای ملل دیگر را که کوچک ترین وجه مشترک با آنها دارند منسوب به خود شان می کنند. اما عکسش افغانها آن قدر، قدر  نشناس هستند که حتی شخصیت های علمی و هنری ... خود شان را که مثلاً چون از فلان قوم و قبیله نستند، اصلاً به عنوان یک شخص که از سرزمین افغانستان است را هم قبول ندارند!!!.

      آری! بنده درک و فهم بهاری امسالم را یک تجربه عرفانی از بهار میدانم ! البته نه از جنس تجربه های عرفانی کلامی ... ! از راهی که من به این تجربه و معرفت بهار رسیده ام ، شما هم اگر توان و تاقت این شیوه تجربه عرفانی را داشته باشید یا مثل من مجبور به توفیق اجباریی این معرفت بهاری شوید، به صورت قطع به تجربه و درک معرفتی من از بهار خواهید رسید!. لذا میتوانم بگویم که اعیاد اسلامی هر عیدش ویژه ای دسته های خاصی از مسلمانان محسوب می شود! مثلاً عید قربان مال حاجیان و پولداران، عید فطر، مال عابدان و زاهدان ... عید نوروز عید طبیعی تمام موجود زنده جها بویژه عید بزرگ است برای فقرای بی خانه مان مردم افغانستان.

    لذا در این ساعت از شب (9شب بوقت ایران 10شب بوقت افغانستان)که اکثر مناطق شعیان مظلوم غرب کابل در تاریکی و خاموشی به سر می برند، سال نو را در غیاب مردویت وزیر آب و برق (اسماعیل خان خائن) که هرگیز مظلومان غرب کابل از او خیر عادلانه ندیدند تبریک عرض نموده از پیشگاه خداوند قادر متعال خواستار غیابت و نابودی چنین سران و حاکمان خائن ناعادل برای همیشه تاریخ در افغانستان می باشم.

    N بعد از اتمام دعای تحویل سال گوینده در حرم بی بی معصومه (ع) گفت: سه بار از تهی دل بگویید : یا زهرا. من از تهی دل گفتم : یا زهرا ایران نیا!                  

     که شوهر تو را می گیره میبره اور دوگاه!

     رد مرز می کنه مفرسته تله سیاه

    کو دکانت یتیم میشه مثل یتمان ما

     


    [ شنبه 88/12/29 ] [ 9:53 عصر ] [ 1000Hasani ] [ نظرات () ]


    .: Weblog Themes By WeblogSkin :.
    درباره وبلاگ

    دوستان! چند سالی در کشور خودم به نام افغانستان آواره تر از دیار دگرانم، حال این معنی را بر خویش دارم می­ قبولانم که برای مردم ما هجرت، سفر دور درازی است که انتهای آن محکمه عدل الهی است. لذا هروقت دلم از نا مردمی ها و نامردی های اطرافیان و سران بی سر و حاکمان متعصب سود جویِ کشورم ... می گیرد سراغ « سلام مهاجر » رفته دل نوشته های که قطرات دریای دل گرفتگی های هجران همیشه خانه بدوشی هست را باشما در میان می گذارم . باری عزیزان؛
    این جهان همچون درخت است‏ اى کرام
    ما بر او چون میوه‏ هاى نیم خام سـخـتـگـیرى و تـعـصـب خـامى است
    تا جنینى کار خون آشامى است
    موضوعات وب
    آرشیو مطالب
    امکانات وب


    بازدید امروز: 124
    بازدید دیروز: 21
    کل بازدیدها: 546967
    تماس با ما