سلام مهاجر | ||
یا چاریار محمدی ... ! در همسایگی روستایی خانه خصور ( پدر) زنم در اصفهان یک آغول بزرگی بود می گفتند : چوپان آن گله بزرگ یک اوغان (افغانی) است. - گفتم: آخر گله ی به آن بزرگی یک نفر کارگر؟! ... - این حاج علی، آن قدر خسیس است که خدا می داند! یکی از همین هزارگی های ما، حدوداً یک سال برایش کار کرد به سختی شش صد، هفت صد هزار تومان ازش گرفت! - مگر ماهی چند قرار کرده بود؟ - دویست و پنجاهزار!. - خوب! بقیه اش چه ؟! - بقیه ندارد که جانم! تازه حاج آقا برایش گفته بود: آن شش صد تومانی را که گرفته ای باید برگردانی، چون تو ده روز از یک سال کم کار کرده ای! این حاج علی آن قدر خسیس است که در مسیرش کدام پارچه سیم و آلمنیوم و آهن ... می بیند ماشینیش را تورموز می کند و برش می دارد ... - آخر این حرفا را به آن همشری که تازه آمده گفته اید؟ - آری! آن بنده خدا باورش نمی شود! - چرا ؟ - آخر فکر می کنید او اوغان است و ما هزاره، فکر می کند ما بازی میدیم که کارش را رها کند و ماجایش را بی گریم! - نه این درست نیست! شما خوب نفهمانده اید ... یا از حاج علی ترسیده اید ... من میروم خوب بهش توضیح میدم. - رفتم دیدم، او خدای من چند تا گاب دیگر هم آنجا هست! بعد از سلام علیک و چاق سلامتی دوستانه باش گرم گرفتم و کارت عروسیم را هم براش دادم و گفتم : همشهری فردا حتما میایی ها! - بنده خدا گفت : من نمی توانم، کسی نیست که جایم بوماند ... - خیر است همشهری، خودت شب بیا، زن و بچه هایت را بگو تشریف بیاره ، خودت شب بیا ... وقت این حرف و گفتم، خندید ... - من در دلم چیز های فکر کردم و طلبکارانه گفتم : همشهری! دگر وقت این حرفا گذشته که تو سنی هستی و ما شیعه، تو اوغان (پشتون) هستی و ما هزاره، ما هر دو مسلمانیم، تو این کشور نامسلمان، ما هر دو غریب و اهل افغانستانیم ... - با آن فارسی غلیظ پشتونیش گفت : " نه! وُوْ بُرادر نه! این چیز ها نیست، ما اصلاً زن ندارم ! آمدم ایران که کار کنم ، این پولهایم را بی گرم بی روم افغانستان دختر عمویم را بی خرم" ... !!! - خیلی دلم براش سوخت! چهل سالش است، هنوز ازدواج نکرده. تازه دلش خوش است که از این خسیس حرامی که جان به عزرائیل نمی دهد پول بی گیرد!. براش کاملاً توضیح دادم که همشهری؛ این پدر سوخته آخرش به تو پول نمی دهد؛ تو هم که مدرک نداری و بلد نیستی که بروی دادگاه شکایت کنی و پولت را بی گیری! چون همانند شما این حرامی چندین همشهری من و تو را آورده ازش کار کشیده و گفته آخر سال تمام حقوقت را یک جا میدم و نداده است. یکی از این همشهری ما که مدرک داشته و سوادی داشته و فارسیش هم خوب بوده نه مثل شما. میدانی باش چه کار می کند ؟ - پرسید چه کار کرد ؟! - هیچی! شب می آید درب آغولش را می کند، ده، دوازده تا گوسفندش را بر می دارد می برد، بعد به دادگاه شکایت می کند که شب به آغولش دوزد رفته گوسفندانش را دوزدیده است! و دوزدش را هم همان چوپان و کارگرش را معرفی می کند که علیه او شکایت کرده بوده است! - پشتش را از تکیه به دیوار آغول کند و راست نشست، دستانش را به سمت آسمان بلند کرد و گفت : " یا چار یار محمدی ... " بقیه اش را به پشتو دعا کرد نمیدانم بنده خدا چه گفت!... بعدش از من پرسید که چه کار کند؟ گفتم، آنچه که مقتضای آن بود. الان هم عرض می کنم : ای! برادر و خواهر مسلمان افغان! این درست است ؟! که جوانان ما دامن عفت شان را به عنوان جوان مسلمان محکم گرفته با هیولایی جنسی جوانیش مبارزه کرده از بی پولی ازدواج نتوانند ... آنوقت رهبران و فرماندهان و مولویان و پولداران پیر خرفت ما چهارتا، چهارتا، زن بی گیرند که حتی توان مقاربت با آنها را هم ندارند! به این خبر توجه نمایید : شنبه 27 دسامبر 2008 یکی از ماموران سازمان استخباراتی آمریکا به روزنامه ی واشنگتن پست گفته است که یکی از فرماندهان محلی در جنوب افغانستان که 60 ساله است و چهار همسر جوان دارد، به دنبال درخواست بیشتر تابلت (قرص) های تحرک جنسی معلومات لازم را درباره ی گروه طالبان به سازمان استخباراتی آمریکا ارایه کرده و از آن پس آنان می توانستند آزادانه در منطقه ی نفوذ او فعالیت کنند. منابع روزنامه ی واشنگتن پست که در سازمان استخباراتی آمریکا کارمی کنند، به این روزنامه گفته اند که دادن تابلت های تحرک جنسی به روسای قبایل می تواند بر موقعیت برتر آنان در منطقه ی تحت نفوذشان تاثیر بگذارد. [ چهارشنبه 87/10/11 ] [ 1:41 عصر ] [ 1000Hasani ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |