سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام مهاجر
لینک های مفید
  • صفحه اصلی
  • ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    آری! با هر مشکلی روبروی شدید، قبل از هر نهاد و کسی #به_امام_رضا_زنگ_بزنید.

    من هم به 110 زنگ زدم، راهنمایی ام نمود که به نزدیکترین کلانتری مراجعه کن، شماره ماشن را بده، برایت گیر میاره. این طرف آن طرف آدرس نزدیک کلانتری را سراغ گرفتم که یکی گفت: از روی پل آن طرف رد شو ... کلانتری، فلان جاست. از پل که بالا آمدم، روی پل، با عجله تمام صورت ریم را به سمت حرم امام هشتم(علیه السلام) نموده تو دلم گفتم: یا امام رضا ع این دیگه مشکلی بود که پیش آمد ؟ تو خودت حلش نما.

    جوان راننده تهران به مشهد
    از پل که پایین آمدم دنبال کسی بودم که بپرسم، کلانتری به کدام طرف است ؟.

    موبایلم زنگ خورد، دیدم شماره ناشناخته است! بلند کردم و پرسیدم شما ؟ بفرمایید ؟

    او مستقیم بدون هیچ کدام سوال و جوابی، در جوابم گفت:
    آقای حسنی! شما کجایید ؟ کد تان تو ماشن مانده !! یکباره بال در آوردم که خدای من! امام رضا(علیه السلام) چه می کند! و چه زود مشکلم را حل نمود. تا میرفتم کلانتری و به آنجا مراجعه می کردم و میرفتند در سیستم شان می نمودند و شماره تماس این ماشن را پیدا می کرد ... امام رضا ع کاری نمود که خود راننده به من زنگ بزند.

    آری! مانده بودم که راننده، شماره تماسم را از کجا به دست آورده است؟ وقت قرار همان به همان نقطه ای شد که پیاده ام نموده بود؛ من همانطور با عجله و دستپاچه به سمت محل قرار میامدم که راننده از داخل ماشن صدازد! حسنی حسنی!

    همدیگر را که دیدیم، مثل دو دوست که بعد از سالها فراق و دوری، تازه به هم رسیده باشد!، مصافحه نمودیم او مرا داخل ماشن کشید و گفت: نیت کرده بودم که تو را برسانم!! بیا که بریم.

    البته من هم یک چنین نیتی داشتم که ازش بخواهم مرا برساند، چون تصمیم بین زیارت امام رضا(علیه السلام) و رفتن به سر وعده ای دیدن خانه موعود برای خریدن که امروز آخرین روزی قول و قرار عموسلمان با صاحب خانه و بنده بود، آمدم پایین تا با تماس به عموسلمان، تکلیفم را روشن کنم که بیایم سر وعده یا بروم زیارت ثامن الحجج (علیه السلام)؟.

    آری! با قدردانی و تشکر از ایشان، راه افتادیم به سمت گلشهر. قبل از ان که من از ایشان بی پرسم، گفت: وقتی خونه رسیدم، دیدم کدت این جا مانده است!! ماندم که چه کارکنم؟

    دست بردم به جیب تان که شاید شماره و آدرسی بدست بیارم که پاسپورت شما را دیدم !! خیلی ناراحت شدم و مسئله خیلی برایم جدی شد!! به همان جهت به هر شماره ای که به جیب شما بود، زنگ زدم که از جمله یکی از آن شماره ها را یک خانمی برداشت، وقتی از مشخصات شما به ایشان گفتم، ناراحت شد و گفت: آقا چرا مزاحم میشی ...

    گفتم: خانم! ببخشید! مزاحم نیستم، یک مسافر تو ماشینم جامانده است ... مجدداً پاسپورت شما را ورق زدم که داخلش دو رق زرد رنگ فاکتور گیرم آمد که شماره در آن نوشته بود و استم شما هم درش درج شده بود، لذا به همان شماره زنگ زدم که شما برداشتید!!.

    ایشان دقیقاً مرا به همان آدرس داده شده که قبلاً در تماس های با عموسلمان شنیده بود رساند و گفت:
    «این اول گلشهر، شهید آوینی29 است، زنگ زدم عموسلمان آمد بیرون. حالا به جای که با عموسلمان احوال پرسی کنم، در پی گرفتن عکس یادگاری با راننده بودم!، به گونه ای که عموسلمان آمد به عنوان شخص ثالث ناخواسته در یکی از عکس ها افتاد! بعد از عکس گرفتن با راننده و خدا حافظه با او، با عموسلمان احوال پرسی نمودم!!.

    عموسلمان آمد بیرون. حالا به جای که با عموسلمان احوال پرسی کنم، در پی گرفتن عکس یادگاری با راننده بودم!، به گونه ای که عموسلمان آمد به عنوان شخص ثالث ناخواسته در یکی از عکس ها افتاد! بعد از عکس گرفتن با راننده و خدا حافظه با او، با عموسلمان احوال پرسی نمودم.

    آری! مبلغی نا چیزی چهل هزار تومان به او دادم که حتی کرایه اصلی اش بیش از آن می شد. او خودش تصریح نمود و گفت: همانطور که به تهرانی بهت گفتم، کرایه برای من مهم نیست.

    آری! #چنین_احساساتی در قبال کار آن راننده برای #تبعه_افغانستانی، آن هم #هزاره_و_شیعه، طبیعی است. خدای نخواسته اگر آن کدم که پاسپورتم در جبیبش بود، گم می شد، معلوم نبود که چه دردسرها و گرفتاری ها و هزینه های هنگفتی که #سفارت_کبری_افغانستان، روی دستم نمی گذاشت. باور نمایید!! #خودم_گم_می_شدم_بهترازگم_شدن_پاسپورت، بود.
    این درد اذیت و آزار سفارت افغانستان را مردم ایران درک نموده اند، ولی هنوز بعد از 40سال است که نهادهای دولتی ایران، درک نکرده اند.

    [ جمعه 102/6/17 ] [ 4:27 صبح ] [ 1000Hasani ] [ نظرات () ]
    .: Weblog Themes By WeblogSkin :.
    درباره وبلاگ

    دوستان! چند سالی در کشور خودم به نام افغانستان آواره تر از دیار دگرانم، حال این معنی را بر خویش دارم می­ قبولانم که برای مردم ما هجرت، سفر دور درازی است که انتهای آن محکمه عدل الهی است. لذا هروقت دلم از نا مردمی ها و نامردی های اطرافیان و سران بی سر و حاکمان متعصب سود جویِ کشورم ... می گیرد سراغ « سلام مهاجر » رفته دل نوشته های که قطرات دریای دل گرفتگی های هجران همیشه خانه بدوشی هست را باشما در میان می گذارم . باری عزیزان؛
    این جهان همچون درخت است‏ اى کرام
    ما بر او چون میوه‏ هاى نیم خام سـخـتـگـیرى و تـعـصـب خـامى است
    تا جنینى کار خون آشامى است
    موضوعات وب
    آرشیو مطالب
    امکانات وب


    بازدید امروز: 540
    بازدید دیروز: 51
    کل بازدیدها: 565962
    تماس با ما