سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام مهاجر
لینک های مفید
  • صفحه اصلی
  • ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

    #بلای نعمت زا

    ... نزدیک اربعین جایگزین نگهبانی یکی از راهیان کربلا شدم. این فرصت را غنیمت شمردم و در تلاش بودم که یک پیام در حد توانم که در خور اربعین جهانی سلاله رسول الله(صل الله علیه و آله) سالار شهیدان اباعبدالله باشد، بی¬نویسم.
    آری! به همین جهت تحقیق مختصری نسبت به اربعین در فرهنگ اسلام و اربعین امام حسین(علیه السلام) نمودم و داشتم یادداشت هایم را جمع جور می کردم و از نو مطالعه می کردم که «لب تاب» بوق کشید که

    یعنی باطری در حال اتمام است. هر طرف این ساختمان تازه پایه سنگ انداخته شده و آلمور بندی» شده گشتم، «فریز» برق نیافتم! همانطور که مهندس گفته بود که برق ما از ساختمان در حال کار بغلی تأمین می شود و آب آن را ما می دهیم ... زودی رفتم کابل را به یکی از فریزهای خالی زیر صندوق برق بغل پایه برق زدم، آمدم که برق وصل نشد! هر کاری کردم نشد که نشد!! دیدم دوتا فریز مشغول هست که یکی از آنها را دارند کاری گران ساختمان استفاده می کنند که دارای برق است، ولی یکی دیگرش کابلی در آن وصل است کسی کار نمی کند، کابل را کشیدم، «لب تاب» را با خودم آوردم کناب پایه برق، همانجا سرپا داشتم از «لب تاب» استفاده می کرم که هم کارم را بکنم و هم باطری آن شارژ شود که بعدش تا چهار ساعت کافی است ... هنوز نیم ساعتی نگذشته بود که متأسفانه نگهبان آن ساختمان در حال کار آمد مثل سگ هار شروع کرد پارسیدن به من صاحب کار ساختمان که چرا از این برق استفاده می کنم ...
    گفتم: آخر مهندس گفت که آب شما را ما تأمین می کنیم، برق را شما می دهید ... حرفام و نا تمام قطع کرده با هیاهو و داد بداد گفت: ما چند تا برق بدهیم، یک برق داده ام برو سر این کابل را پیدا کن از آن جا برق بگیر ... تا متوجه شدم که این ساختمان هم برق دارد، تهی کابل سیار ساختمان گرفتم و رفتم دنبال سر کابل صندوق برق، پیدا کردم که دستگاه خاموش به آن وصل بود، کندم و کابل سیار را وصل کردم، دیدم آن نگهبان بد اخلاق شروع کرده هیاهو دادوبداد علیه صاحب کار ما و به ترکی چیزهای را «دَلدَه»(بلغور» ... بلا فاصله «لب تاب» را به برق زدم شارجرش دود کرد ! بلافاصله کشیدم ... معلوم شد که این کابل دارای برق فشار قوی بوده و شارژر «لب تاب» سوخت و تمام باخته هایم نسبت به «اربعین» پنبه شد آن روز 26مهر(میزان) جمعه بود و تعطیل فردایش هم که اربعین بود نیز تمام کامپیوتری ها تعطیل و تا همین دیروز 30مهر/98 اجبارا به کامپیوتر دسترسی نداشتم؛ ولی بجایش کتابخوانی را جایگزین کردم، از میان کتابهایم سه تا کتاب برای مطالعه برداشتم، از جمله کتاب «سفرهاوخاطره های» دکتر محمد تیجانی تونسی را برداشتم. از آن روز تا همین امروز مشغول کتاب جالب و خواندنی او هستم که به دیگر کتاب های او از جمله «آن گاه که هدایت» شدم ووو
    امروز حدیثی از مقدمه ی چاپ هفدهم آن کتاب، خدمت شما تقدیم می کنم که بسیار جالب است:
    ابن حجر هیثمی شافعی گوید: که روایت کرده است ابن السمان ان ابابکر قال له (ای لعلی علیه السلام) سَمِعتُ رسول الله صلی الله علیه و آله یَقُولُ: لا یَجُوزُ أحَد الصراط الا مَن کَتَبَ لَه عَلِیُ الجَوازَ.
    ابن سمان می گوید که ابوبکر به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: از پیغمبر خدا شنیدم که هیچکس نمی تواند از صراط عبور کند مگر کسی که علی برای او اجازه عبور نوشته باشد. [ابن حجر هیثمی شافعی، الصواعق المحرقة، ص97]


    [ چهارشنبه 98/8/1 ] [ 9:22 صبح ] [ 1000Hasani ] [ نظرات () ]
    .: Weblog Themes By WeblogSkin :.
    درباره وبلاگ

    دوستان! چند سالی در کشور خودم به نام افغانستان آواره تر از دیار دگرانم، حال این معنی را بر خویش دارم می­ قبولانم که برای مردم ما هجرت، سفر دور درازی است که انتهای آن محکمه عدل الهی است. لذا هروقت دلم از نا مردمی ها و نامردی های اطرافیان و سران بی سر و حاکمان متعصب سود جویِ کشورم ... می گیرد سراغ « سلام مهاجر » رفته دل نوشته های که قطرات دریای دل گرفتگی های هجران همیشه خانه بدوشی هست را باشما در میان می گذارم . باری عزیزان؛
    این جهان همچون درخت است‏ اى کرام
    ما بر او چون میوه‏ هاى نیم خام سـخـتـگـیرى و تـعـصـب خـامى است
    تا جنینى کار خون آشامى است
    موضوعات وب
    آرشیو مطالب
    امکانات وب


    بازدید امروز: 59
    بازدید دیروز: 82
    کل بازدیدها: 552116
    تماس با ما