سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام مهاجر
لینک های مفید
  • صفحه اصلی
  • ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

    وای!باز هم موتوریتصویر صحنه تصادف گذارش نمی باشد

    ...کلاسم دیر شده بود، سوار تاکسی شدم، هنوز مسیر نصف نشده بود که با تصادف روبرو شدیم! چون در صندلی بغل دست رانند بودم و تصادف هم در مسیر خط ما اتفاق افتاده بود، دید من از راننده بهتر مسلط بود. همانطور که از کنار تصادف رد می شدیم، سعی می کردم که ببینم تصادف چگونه و چه وسیله با چه وسیله نقلیه ای ست؟ انتظار نداشتم که با آدم باشد.

    در اطراف تصادف دقت می کردم وسیله نقلیه ای توجه مرا جلب نکرد، لذا دقت کردم که مورد تصادف چیست؟ مثل آن که تصادف تازه اتفاق افتاده بود و هنوز مردم زیاد دورش جمع نشده بود، از لابلای پای چند نفر که اطراف فرد تصادف شده دیدم، دختر خانم نوجوان افغانی مدرسه ای بود که به روی خیابان افتاده بود. دو نفر خانم هم بالای سرش بود و چند نفر مرد هم اطرافش استاده بودند ... ولی دختر خانم مظلوم تلاش می کرد که بلند شود، برای همین سرش را از زمین بلند می کرد، ولی نمی توانیست! چند بار این کار را همانند گنجیشک شکار شده انجام داد، دگر گردنش یارای بلند کردن سرش را نداشت. برای همین دیدم که خون از زیر صورتش جاری بود و پشانی سمت راستش خیلی متورم شده بود که تورم به گونه راستش کشیده شده بود! از این وضعیت معلوم می شد که وضع خوب نداشت... خیلی برام سخت تمام شد، حالم بهم خورد، بخصوص که خانم کهن سالی از عقب تاکسی با تمام احساسات و عواطف از راننده می خواست که آهسته برود ... چند لحظه بعد که از تونیل شاه ابراهیم گذشتم، به حال آمدم و خودم را سرزنش کردم که چرا پیاده نشدم تا آن مظلومه را به بیمارستان میرساندم ...

    برای همین از تاکسی پیاده شدم و بلافاصله با پلیس 110 در تماس شدم. تا به جریان اشاره کردم که چنین اتفاق در خیابان امام زاده شاه ابراهیم به وقوع پیوسته ... اپراتور حرفای مرا قطع کرده گفت: بلی! روبروی کوچه بیستم! همکاران ما آنجاست، به اورژانس زنگ بزنید!.

    بااورژانس 115 که در تماس شدم. آنها هم گفت: همکاران ما آنجاست!!. یک کمی آرام گرفتم ...

    راننده گفت: خیالت راحت باشد! موتوری را هم مردم گرفته بودند!!


    [ سه شنبه 90/8/10 ] [ 12:54 صبح ] [ 1000Hasani ] [ نظرات () ]
    .: Weblog Themes By WeblogSkin :.
    درباره وبلاگ

    دوستان! چند سالی در کشور خودم به نام افغانستان آواره تر از دیار دگرانم، حال این معنی را بر خویش دارم می­ قبولانم که برای مردم ما هجرت، سفر دور درازی است که انتهای آن محکمه عدل الهی است. لذا هروقت دلم از نا مردمی ها و نامردی های اطرافیان و سران بی سر و حاکمان متعصب سود جویِ کشورم ... می گیرد سراغ « سلام مهاجر » رفته دل نوشته های که قطرات دریای دل گرفتگی های هجران همیشه خانه بدوشی هست را باشما در میان می گذارم . باری عزیزان؛
    این جهان همچون درخت است‏ اى کرام
    ما بر او چون میوه‏ هاى نیم خام سـخـتـگـیرى و تـعـصـب خـامى است
    تا جنینى کار خون آشامى است
    موضوعات وب
    آرشیو مطالب
    امکانات وب


    بازدید امروز: 127
    بازدید دیروز: 227
    کل بازدیدها: 550482
    تماس با ما