17 کشته در انفجار انتحاری امروز
به نه مانده بود پنزده دقیقه، من در چهار راه شیرپور بودم، از شدت انفجار یک دفعه شیشههای ارسی فروریخت و دروازه محکم کوبیده شد. آنقدر محکم که فکر کردم باید انفجار قسمت از ساختمانی که من در آنجا بودم تخریب کرده باشد. چند نفر موی زرد این طرف و آنطرف دویدند در حالیکه میلرزیدند. انفجار چیز بدی است خصوصا وقتی که در فاصله سه صد متریات اتفاق بیفته و تو از شدت آن به زمین بخوری. آنوقت حسی که به شما دست میدهد غیر قابل باور است، حس تلخ و بیزاری، نه نه هرگز قابل تعریف نیست، چون تنها ترس هم نیست.
وقتی گذشت، بعد با دو پرنگی به آنجا رفتیم. چند نفر را دیدیم که اجساد کشته شدگان را حمل کرده بودند و هنوز تکههای گوشت و خون در لباس شان پیدا بود. در این انفجار، چهار نفر در جا کشتهشدند، دو آمریکایی و دو افغان. اما آخرین خبرها حاکی از آن است که از 32 نفر زخمی 13 نفر شان جان دادند. یعنی تعداد افراد کشته شده به 17 تن رسیده است. ممکن است تا فردا بر این تعداد افزوده شود. پیرمردی که در جمعآوری اجساد کمک کرده بود، چنین تعریف میکرد: انفجار آنقدر قوی بود که زمین را به وسعت چهار متر گود کرده و اطرافش چیزی سالم نمانده است. یک تن از کشتهشدهها که آمریکایی بود، جسدش را از منزل سه هوتل زنبق پاین آوردیم. از شدت انفجار به طبقه سه ساختمان پرتاب شده بود. یکی از آمریکاییها کاملا سوخته بود و جسدش در درون جوی رفته بود که در اخیر پیدا شد.
پیرمرد ادامه داد: از انتحاری تنها پایش مانده بود بقیه بدنش تکه تکه شده به هوا رفته بود. پای لاغر داشت و از دود سیاه شده بود. بقیه اجساد را وقتی میخواستیم از زمین برداریم تکه تکه میشدند میفتاند زمین. اگر از پایش میگرفتیم، پایش از بدنش جدا میشد و اگر دستش را میگرفتیم دستش جدا میشد. همه تکه تکه شده بودند.
بلی، این بود وضعیت امروز در کابل. شیشههای تمام ساختمانهای اطراف ریخته بود به شمول مرکز ریاضی آن آدم همه چیزدان که از دیوانگیاش چهار راهها پر از شعارش شده است.
امروز با شکریه بارکزی مصاحبه داشتیم، شکریه جان با آب و تاب میگفت که از یک حمله انتحاری نجات یافته چه رقم که او راهش از همان چهار راه زنب است و او تقریبا یک ساعت قبلش از آنجا گذشته و خدا را شکر میکرد که یک ساعت قبل اتفاق نیفتاده بوده. بلی این است زندگی اینجا.
گاهی آدم از همه چیز ناامید میشه حتی لحظهای هم به خودش اعتماد نداره که زنده بمانه. این روزها وقتی بخواهی در شهر قدم بزنی و هرگاه با آدم ریش بلندی، وسکتیای، مردی در پتو پیچانده و یا آدمهای مشکوکی روبرو میشوی باید راهت را کج کنی و در گوشه خودت را بگیری که اتفاق نیفته و بعد وقتی او دور شد راه بیفتی. جالب است نه؟
شما موقعیت تان را در این جامعه و وضعیت چگونه میبنیید؟
منبع : یادداشت های از کابل