سلام مهاجر | ||
درد عشق و غربت گفتنی نیست دریا به دریا، موج غم از سینـه خــالی میکنم * صحرا به صحرا با غمت، آشفته حالی میکنم با نغمه های نوحه گر، هم رنگ باران میشوم * یاد از نگـاه عاشـــقت، یاد از زلالی میکنـــم! تا بشنـــوم یک پاسخــی، از داغ بـــی پایان تو * هر جمـله از بغض گلویم را، سئوالی میکنم آه، ای تمام تنهایی! ای تمام غربت! آیا کسی از ژرفای غریبیات آگاه شد؟ آیا کسی غریبانههای اندوهت را شناخت؟ آیا کسی پی به راز نگاهت برد؛ آن گاه که عطر حضورت را فوج فوج دشمن، در میان گرفته بود و چون گل، در احاطه چشمانی خوارتر از خار، درس مهر و عاطفه، به آسمان و زمین میآموختی؟ انگار، آستان کبریایی خانهات، دانشگاه احساس فرشتگان بود؛ فرشتگانی که عاشق شدن را از تو آموختند و با تو، عشق الهی را تجربه کردند؛ عشقی که تو را در حصار تنهایی ـ دور از وطن و تحت نظر ـ قرار داده بود، عشقی که تمام موجودات را وادار میکرد، تا به ارتفاع نگاهت سجده، و ژرفای شکوهت را در عرش، جستجو کنند. ... آن روز، تن رنجوری که داغ غربت بر دل، خستگیهایش را پشت سر میگذاشت، در بهار جوانی، به تجربه خزان نشست و همسایگی عرش را برگزید؛ مردی که کوردلان «بنی عباس»، به آفتاب جمالش رشک میبردند؛ کوردلانی که با چهرههای سیاه، اندیشههای سیاه، دستهای سیاه و جامههای سیاه، جهل مجسّم تاریخ بودند؛ جهلی که حتی «بوجهل و بولهب» را شگفت زده میکرد! آن روز، نگاه تاریخ، شاهد غربت امامی بود، که هم چون جدش، امام موسی کاظم علیه السلام، تشییع میشد؛ امام غریبی که تنهاییاش را آسمان، هیچ گاه فراموش نخواهد کرد! امام غریبی که تنها فرشتگان الهی، پرستارانِ خلوت رنجوریش بودند! اَلسَّلامُ عَلیْکَ یا وَلیَّ النِّعَم؛ السلام علیکَ یا هادیَ الْاُمَمْ؛ السلام عَلیک یا سَفینَةَ الْحِلْم؛ السلام علیک یا اَبَا الاِمامِ الْمُنْتَظَر؛ مولا جان!آدینه همیشه بوی باران دارد آیینه، غبار غم به دامان دارد وا کن کمی از راه تماشا، ای اشک! امروز دلم دوباره، مهمان دارد مولا جان! دستهامان خالی، چشمهامان پر از اشک و سینههامان از داغ شهادتت، لبریز است. فانوس به خون نشسته مژههامان را نذر سقاخانه عشق میکنیم و پیشانی ارادت به آستان آسمانیات میساییم؛ گوشه چشمی به ما کن، مولا! مولا جان! قلم از بیان غربت و محدویت آفتاب عاجز است. من خود هم غریبم و هم محد ... خوش به حال تمّار (خرما فروش) و روغن فروش که با این بهانه ها به آرزوی زیارت مهتاب رویت می رسید ما مانده ایم که کی به آرزوی زیارت مزار امام رضا (ع) برسیم. آری! درک غربت و محدویت به شعر و نثر میثور نیست، درد است که باید چشید و کشید که چیست. یک روحانی مسدود الپرونده جامعه المصطفی می گفت: من درد غربت و محدویت امام حسن عسکری (علیه السلام) را تازه چشیده ام ! درد ناگواریست که نه راه در مان دارد نه گفتنی است!! ... [ یکشنبه 91/11/1 ] [ 3:52 عصر ] [ 1000Hasani ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |