سلام مهاجر | ||
قصه توقف تانکر های نفت افغانستانالبته که مسائل تجاری و اقتصادی زیاد اهمیت ندارد، خیلی به آسانی جای اجناس و کالاهای ایرانی را تولیدات بونجول پاکستان پور می کند، اما آن که خیلی مهیم می نماید و غیر قابل جایگزینی است، تولیدات نرم افزاری فرهنگی است که به همین بهانه تعداد آدم های ضد فرهنگ اصیل و مشترک دو کشور، تلاش می کردند و می کنند، سود می برند. ... بیش از دو هفته است که داستان قصه توقف هزار پنج صد و اندی تانکرهای نفتی تاجران افغانستان بوسیله ایران، سوژه داغ رسانه های خبری متنی و تصویری و گویشی در افغانستان و جهان است که بیش از سه چهار راه پیمایی در کابل و هرات و قندهار ... علیه ایران صورت گرفته است. که پیامد های ناگوارش هنوز، هنوزها هم قابل پیش بینی نمی باشد. امّا این که ایران از توقف این تانکرهای نفتی چه خواسته و هدف داشت بماند؛ اما آنچه که ایرانی به عنوان دلیل توقف اعلام کرده اند برای مردم افغانستان و جهان قابل قبول نیافتاد. آنچه که در این میان خیلی مسأله را بیشتر به ضرر ایران چرخاند اظهارات سفیر ایران در افغانستان که خواستار توقیف و مجازات تعداد از راه پیمایان کابل شدند که مانور خوب شد برای رسانه های مخالف ایران که صریحاً به طعنه گفتند : که افغانستان تهران نیست .... چه کسانی سود برد و چه کسانی متضرشدند؟ الف: مردم افغانستان متضرر شدند! تاجران در قبال چند روز نفت های بی کیفیت شان که پشت مرز های ایران افغانستان متوقف ماندند، به همین بهانه قیمت های نفت و گاز ... چندین برابر به همین بهانه بالا بردند که بیش از سی درصد سود خالص بدست آوردند. از طرف دیگر هم مردم از احساسات ضد تروریستی و ضد طالبانی مردم افغانستان در اعلا بر علیه ایران سؤاستفاده کردند؛ کار را تا آنجا رسانیدند که زمینه قطع ارتباط تجاری سرمایه گذاری ... را برنامه ریزی کردند. البته که مسائل تجاری و اقتصادی زیاد اهمیت ندارد، خیلی به اسانی جای اجناس و کالاهای ایرانی را تولیدات بونجول پاکستان پور می کند، اما آن که خیلی مهیم می نماید و غیر قابل جایگزینی است، تولیدات نرم افزاری فرهنگی است که به همین بهانه تعداد آدم های ضد فرهنگ اصیل و مشترک دو کشور، تلاش می کردند و می کنند، برای فاصله اندازی سود بردند. لذا امید واریم که دلسوزان فکر و فرهنگ مشترک دو ملت، خوب بیاندیشند، که دشمنان فکر و فرهنگ مشترک دو ملّت مسلمان بیش از این چند تانکر نفت تاجران سود جو را بهانه سؤاستفاده های مغرضانه خود شان قرار ندهند. در نتیجه : الف) شما میدنید که هم اکنون تانکر های نفت را در فاصله همین سه چهار روزه ایران آزاد می کنند؛ پس تاجران سود جو نه تنها ضرر نکردند که سود سر شاری عایید شان شد؛ ب) مغرضان مسئول جلو گران فروشی را باز گذاشتند، تا بر مردم فقیر و ناتوان فشار بیشتر وارد شود؛ دقیقاً هم آهنگ با آزاد گذاشتن زمینه های سود جویی سود جویان، رسانه های تبلیغی مخالف تا توانستند، گرد و خاک کردند و "آب را گل آلود" کردند تا ماهی مقصود شان را بی گیرند؛ ج) از همه مهیم تر روابط دوستانه، فکری، فرهنگی و سیاسی دو کشور تا آنجای خدشه دار شد که مقامات و مسئولین بلند پایه افغانستان اقدامات و تصمیمات را گرفتند که نه به نفع ایران بود و نه به نفع مردم افغانستان، به همین جهت بود که تظاهرات علیه ایران در افغانستان، بر پا شد که در عمر سی ساله انقلاب اسلامی ایران در افغانستان سابقه نداشت! پس تاوان این فاصله و ترک تازه فکری، فرهنگی و سیاسی که باید بی پردازد؟ بداهاتاً باید مردم مظلوم افغانستان و ایرن می پردازند.
[ پنج شنبه 89/10/30 ] [ 8:56 صبح ] [ 1000Hasani ]
[ نظرات () ]
کودکان خیابانی کابل
... او را از خود دور کرد. من دستم و در جیبم کردم چیزی بدرد بخور نبود به آن دخترک دادم، ولی خاطره دولت کارمل و نجیب بیادم آمد... ... غروب سه شنبه امروز، 21/10/1389 هوای کابل، بخاطر یک برف خیلی کم دیمشب باریده بود، بسیار سرد و خاک باد است؛ به همین جهت با تاکسی از پیش ولایت کابل راهی کوته سنگی شدم. فلکه کوته سنگی که رسیدیم، خیلی شلوق و بیروبار بود. بچه های ده، دوازده ساله با عجله شروع می کردند به پاک کردن شیشه های موترها، به امید آن که "موتروان ها"(رانندگان) چیزی به آنها بدهند. در آن میان یک دختر بچه تقریباً ده ساله که نمیدانم تاجک بود یا افغان(پشتون)، شروع به پاک کردن شیشه تاکسی که من سوار بودم کرد. ولی متأسفانه تاکسی وان، همانطور که بقیه شیشه پاک کن ها را چیزی نمیداد، به این دخترک هم چیزی نداد. از آنجای که راه بندان کمی طول کشید و دخترک پشت سرهم به شیشه بغل دستی سمت راننده، دستمال می کشید و سماجت می کرد که راننده چیزی به او بی دهد؛ اما "موتروان" بی انصاف چیزی که نداد هیچ، با عصبانیت گفت: برو آن طرف جلو دید مرا نگیر ... او را از خود دور کرد. من دستم و در جیبم کردم چیزی بدرد بخور نبود، به آن دخترک دادم، ولی خاطره دولت کارمل و نجیب بیادم آمد، مرستون و یتیم خانه ای که در آن دوران بود، که کودکان فقیر و بی سرپرست را جمع آوری می کردند، در پرورشگاه موسوم به "مرستون" واقع در افشار سیلو که ما بچه های دارای سرپرست فقیر به کیفیت و کمیت امکانات خوب در اختیار آنها قرار داشت، غبطه می خوردیم! چون کودکان و نوجوانان "مرستون" (پرورشگاه) هم مکتب داشتند و هم لباسهای شیک خوب و هم غذای با کیفیت و فراوان در دست رس شان بود. لذا نتوانستم احساسات خودم را مخفی نگه بیدارم، خطاب به راننده گفتم: زمان حکومت ببرگ و کارمل، این بچه های بی سرپرست و فقیر را در مرستون جمع می کردند، اما سران بی سر دولت اسلامی کنونی ما، با بالاکشیدن حق حقوق این مظلومان، به جیب و ثروت اندوزی خود می اندیشند و بس ...
[ چهارشنبه 89/10/22 ] [ 10:44 صبح ] [ 1000Hasani ]
[ نظرات () ]
حلقه شکسته ... بعد از دو سه سال رفت و آمد های عموجان این طرف مرز آن طرف؛ یک شب گوشی مبایل به صدا در آمد و دید عموجان از ایران است! با عجله گوشی می دهد دست پدرش و با عجله می گوید: بابا،بابا؛ عمو است، عمو! ... بعد از کمی حال احوال پدر با عمو، پدر پشت سرهم می گوید: "خوب"، "خوب"، "خوب" ... ولی ما که کارت مان باطل شده است، محمد که نمیتواند ایران بماند ... الو، الو، ... تلفن قطع می شود!!. عبد الله از باباش می پرسد: بابا! عمو چه گفت؟ ... شماره را بی گیر!. بابا! شماره چه کسی را؟ شماره کی را؟ شماره حاجی عموجانت را ...! ... الوحاجی!! سلام ... خوبه است! یا من تنهای دنبال دختر شما میایم، یا محمد را با مادرش مفرستم ... خوب! معلوم حاجی برای روشن شدن سرنوشت دو جوان، هم ما خیال مان راحت شود و هم دختر شما از دهان مردم بیافتد ... خوب! این از همان روزی که ماراهی افغانستان شدیم می گفتید! محمد که نه کارت دارد و نه کار که نمی تواند ایران بماند ... خوب! گوش می کنم .... الو، الو، ... بابا با خودش غور غور می کرده می گفت: خوب، خوب، حاجی حرف آخرت این است... بی بی گل با نگرانی از شوهرش می پرسد: بابای محمد! حاجی چه گفت؟ چرا ناراحتی؟ چه شده است؟ ... ... چه می خواهی شود خانم؟ حاجی جناب عالی به عروسی دخترش دعوت فرموده!! حاجی می گوید: مادر دلش نمی خواهد فرزانه اش ازش دور شود، فرزانه هم دوست ندار بیاید افغانستان ... - یعنی چه؟ - یعنی این که خانم! از عبد الله دست می کشی و می خواهی، بفرست غلامه را خدمت حاجی و فرزانه در ایران، در غیر این صورت حرف آخر آن که ... لعنت به شیطان ... - آخر که چه؟ - حاجی می گوید: "نه مشک پاره شده، و نه شرابی ریخته" شما را بخیر و ما را به سلامت! فرزانه میرود شوهر دیگر می گیرد. ... خبر ناخوشایندی به خانواده عبد الله می رسد. و آن این که دختر عمویش با یک پسره ای از خارج آمده، نامزد شده و حتی عقد هم شده اند. تازه فرزانه بختش گل کرده و با همسرش راهی فلان کشور امریکا است ... مدتی نگذشت خبر دیگری به عبد اللهرسید که پسره ای خارج آمده فرزانه را نمی خواهد! مادر پسره هر روز میرود سرخانه پدر فرزانه، داد بداد راه میاندازد که دخترت مریض است! سرما کلاه گذاشته ای پول ما را پس بده !! ... خدایا! این فرزانه چه مریضی دارد؟ تا دیروز که سالم و سرحال بود، حالا چه بیماری پیدا کرده که پسره او را نمی خواهد، حتی پولی را برای نامزدی مصرف کرده پس می خواهد!!. *** ... شب است و تازه از سالن غذا خوری آمده ام اتاق که بلند مرا صدا میزند که تلفن دارم. به عجله خودم را به نگهبانی رسانده گوشی را برداشتم که حاجی است! با لحن خیلی نرم و ملایمی با تمنا از من می خواهد که یک مشکلی دارد و بیایم تهران ... حاجی مشکل چیست؟ - شما بیایید تهران برایت توضیح میدم! مسئله خانوادگی است. ... خلاصه بعد از کلی درد دل گوش دادن، جواب این سوال بدست آوردم که بیماری فرزانه که پسره خارج آمده او را نمی خواهد، نابنایی و ضعف دید است!!. گفتم: حاجی این مشکلی نیست! تهمت به این یال و کوپال!! می برید دکتر، چگونه نابناس که بدون عینک در طول دواز سال تحصیل مطالعه کتاب خوانی که دپلمش را گرفته ولی الان ایشان شده نابنا!!. حاجی: کار از حرف ها گذشته، "خویشی به خوشی، سودا به رضا" ... - تنها راه پیش روی شما این است که هرچه زود تر، فرزانه ی شما اعلام جرم کرده خواستار نفقه و تمکین شوهرش شود، تا مرغه از قفس نه پریده و از ایران خارج نشود ... ... روز به روز، حال دختره بد و بد تر می شود. همه می گوین که او بخاطر شوهر خارج رفته ناجوانمردش، دل انداخته است. نزد آن روان شناس، آن یکی روان پزشک بی بر .... بالاخره کار به آزمایش خون عروس خانم میرسد. آزمایش مورد نظر دکتر را انجام داده میارند مطب؛ ولی دیر وقت شده است. منشی می گوید: خانم دگه نوبت داده نمی شود؛ فردا بیا. فرزانه پاکت آزمایشگاه را دستش گرفته جلو میرود و با حال نزار، آهسته به منشی می گوید: خانم! می بخشید! نوبت نمی خوام! فقط این آزمایش را دکتر نگاه کند. منشی، پاکت را می گیرد، می برد نزد دکتر. ولی منش کمی دیر می کند.چشم انتظاری عذاب سخت است. تا منشی از مطب میاید برون فرزانه از میان مراجعین خودش به او میرساند و گویا منشی هم دختره براش از هر بیمار منتظر نوبت مهم ترشد است! مراجعین را دور می کند و به آهستگی می گوید: خانم! دکتر الان وقت کافی ندارد که آزمایش را بوبیند! فردا بابات را بفریست دنبال نتیجه اش! دیگر خود تان نیایید.... مادر دختر حرف منشی را قطع کرده می گوید: خانم! باباش از صبح تا غروب سرکار است نمی تواند ... ولی منشی زیربار نمیرود و اصرار دارد که فقط باباش بیاد؛ دکتر فردا عصر، تا ده شب مطب است ... حاجی وقت که جهت اخذ نتیجه آزمایش خون فرزانه به دکتر مربوطه مراجعه می کند، با سوالات عجیب و غریب دکتر رو برو می شود. آقا: دخترتان شوهر دارد؟ حاجی با کمی تعلل مجبور می شود که بگوید: بلی! ولی ... دکتر حرفش قطع کرده می گوید: حتماً طلاق داده ها؟ حاجی: نه آقای دکتر! فرار کرده، فرار!!!. دکتر: کجا فرار کرده. حاجی: از همان کشور که آمده بود، رفته است. دکتر: افغانستان رفته است؟ حاجی: نه آقای دکتر! نمیدانم از انگستان آمده بود که از امریکا آمده بود، نمیدانم از کجا آمده بود، به همانجا برگشته است. دکتر: باید هم فرار کند!! قبل از آن که دختر شما ازدواج کند، مریضی و بیماری خاصی نداشت؟ حاجی: نه آقای دکتر. دکتر: وقت که می خواستی فرزانه را شوهر بدهی، از فرزانه و دامادت، آزمایش قبل ازدواج گرفتی؟ حاجی: نه آقا دکتر! ما افغانی های این چیز ها را نداریم. حاجی می گوید: دکتر، با حالت گرفته غمگین، از پشت میزش بلند شد و آمد طرف من، دستش گذاشت روی شانه من، خیلی با مقدمه سازی و مهربانی گفت: آقا! فرزانه شما قابل درمان نیست! ... بلافاصیله حرف دکتر را قطع کرده گفتم: دخترم چه شده؟... دکتر: ... پیره مرد دخترت از شوهرش، "ایز" گرفته است ... حاجی حرف های دکتر را قطع کرده می گوید: آقای دکتر! بخدا دخترم از آن نامرد هیچی نگرفته، آن نامرد حتی مصارف عقد و نامزدی اش را هم از من گرفته است ... داکتر حرفای ارهم درهم حاجی را قطع کرده می گوید: پیره مرد! "ایز" یک نوع بیماری مسری است که از طریق ازدواج، از مرد که مبتلا به "ایز" باشد به زن سرایت می کند، اگر زن "ایز" داشته باشد مرد را به این بیماری خطرناک کشنده مبتلا می کند ... حاجی حرفای دکتر را قطع کرده، از جایش بلند می شود و باصدای بلندی می پرسد: یعنی آقای دکتر فرزانه جور نمی شود؟! ...
[ شنبه 89/10/18 ] [ 2:32 عصر ] [ 1000Hasani ]
[ نظرات () ]
قصه اعتیاد در خطبه دوم جناب حجة الاسلام و المسلمین الحاج عالمی، امام جمعه دشت برچی، در خطبه دوم شان تذکرات مهیم نسبت به وضعیت اسفناک گرایش شیوع اعتیاد در میان جوانان داشتند؛ و حتی مصادق را به عنوان نمونه ای گسترش اعتیاد در بین جوانان متذکر شدند که کسانی مواد مخدر را به شیوه های مختلف در قدم های اولیه به صورت مجانی به جوانان و نوجوانان عرضه می کنند، و حتی در میان غذای جوانان و کسانی را که می خواهند به زنجیر سیاه اعتیاد بکشند وارد می کنند! بعد که شکار مورد نظرش را به اعتیاد کشانید، مواد افیونی خانمان سوز مخدر را به آنها مفروشند. لذا به صراحت فرمودند که دولت، وزارت مبارزه با مواد مخدر، در قبال کسانی که به این بیماری عفیونی اعتیاد مبتلا شده اند، و هم چنین در برابر گسترش اعتیاد در میان جوانان مسئول هستند. در گام اول باید دولت و زارت مبارزه بامواد مخدر، تلاش کنند که بیماران مبتلا به اعتیاد درمان کرده و خانوادهای آنها را از اسیری و نگرانی و بی سرنوشتی و گرفتاری نجاد دهند؛ در گام بعد باید وزارتخانه فوق و دولت مسئولند که جلو پخش و خرید و فروش و کاشت مواد مخدر را سد نمایند، تا سرمایه های ملی ما یعنی جوانان عزیر به آتش اعتیاد و مواد مخدر نسوزند و خانوادهای را هر روز داغدار نشوند. توضیح مدیر وبلاگ:غروب پنج شنبه همین هفته بود که از کافی نیت، بیرون آمده بودم و در حال مروز از روی پلی، پل سوخته بودم که تعداد از جوانان و کهن سالان، در دو طرف شرقی و غربی پل سوخته ردیف، نشسته و استاده، در حال تماشای بین رود خانه هتستند! روی پل هم تعداد مشغول تماشا بودند. من جمعیت روی پل را که کمتر بود، شکافتم، تا بیبنم، زیر پول بین رود خانه چه خبر؟ دیدم، همین دو جوان کلاه به سر، با کمال وقاحت یکی از آنه مچ دست چپش را با یک پلاستیک کسیف بسته و به اضافه آن دارد می خواهد با شلینگ سیرم کسیف روی آن را بی بندد که نمی توانیست، دوستش هم با دستان لرزان به او کمک می کرد که تارگش بالا بیاید و تزریق کند!! دستان هر دوی شان چنای سیاه بود که شما اگر به تصویر دقت نمایید، فکر می کنید دست کش به دستان هردوی شان هست! آن سیاهی دست کش نیست! بلکه دستان شان از بس که کسیف و چیرکین است سیاه غلیظ معلوم می شود. همین خاطره را با اظهارات تأثر و تأسف در سخنرانی قبل نماز جمعه خودم که بحث تربیت فرزند بود اشاره کردم و اضافه نمودم که معتادین مجرم نستند، بلکه بیمارند اولاً، و ثانیاً باید مواضب باشید که خدای نخواسته فرزندان تان در اثر غفلت بی مسئولیتی شما روزی سر از آنجا های نا کجا آباد در نیاوزند. اما امام جمعه محترم به صورت کاملتر و مشروح تر، بحث اعتیاد را برای مردم و دولت مذکر شد.
[ شنبه 89/10/18 ] [ 2:16 عصر ] [ 1000Hasani ]
[ نظرات () ]
یک خبر جدید برای کابلی ها هوطنان ساکن در کابل! کرایه های موتر در کابل افزایش نیافته است. مأمورین و مسئولین بدانند که موتر وان ها از بند بودن تانکرهای تیل در ایران سؤ استفاده می کنند. ... همین چند دقیقه پیشتر یک موتر تونس از مسافرین کرایه اش را با پنجا درصد افزایش نسبت به کرایه شب قبل از مسافرین جمع کرد. به بهانه آن که تیل(نفت) به خاطر ممانعت ایران از تانکر های تیل به افغانستان گران شده است. همین که در چوک (فلکه و چهار راهی)شهید مزاری رسیدیم ترافیک پل سوخته موتر فوق را متوقیف کرده از مسافرین پرسید : از شما چندی کرایه جمع کرده است؟ همه گفتند : 15 پانزده افغانی؛ یعنی با 50 فی صد افزایش. بلافاصیله لسانس موتروان را گرفت و مسافرین را پایین کرده مازاد کرایه اخذ شده را به مسافرین برگردانید و موتر مذکور را متوقیف نمودند. همانجا به پلیس مذکور گفتم: من این خبر را همین الان به پاس زحمت و دلسوزی و تشکر از شما، به وبلاگم می نویسم. لذا داشتن کار اداری و عجله که داشتم این خبر را برای هوطنان نوشتم که کرایه های موتر در کابل افزایش نیافته است. [ چهارشنبه 89/10/15 ] [ 9:3 صبح ] [ 1000Hasani ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |