سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام مهاجر
لینک های مفید
  • صفحه اصلی
  • ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

    خاطره از امام زمان(عجج)!

    السؤال: ما حکم من أنکر المهدی ؟ الجواب: لا شک أنه ضلال وأمر خطیر؛ لأن الأحادیث فیه کثیرة.(شرح سنن ابی داود، عبد المحسن العباد)

    سر راست از من پرسید: " شما در باره امام چه دارید؟ آیه و روایت چیزی هست که امام زمان هست؟" ...

    -           بلی! هم آیات هست هم روایات ... همین طور با خودم کلنجار میرفتم که بالاخره یک روایت به ذهنم بیاید که حتی همان آیه مشهور ((بقة الله خیر لکم این کنتم تعلمون)) هم نیامد! ... خودم را تو دلم سرزنش کردم که ای نمک نشناس، سالها نان امام زمان (عجج) را خوردی به قول مرحوم مدرس افغانی به جای تلفظ درست عین "میو میو" می کنی. به هر صورت یک نکته بسیار جالب راست درستی به ذهنم آمد که فکر می کنم از هر آیه و روایت هم بالاتر بود!! ؛ و آن این که:


    ... سال 1376 بود و وسطای تابستان، روز پنجشنیبه؛ یادم نیست چندم ماه از کدام ماه! ولی روز پنجشنبه بود. در ایران روزهای پنجشنبه، در بسیار ادارات معطوف به جمعه است یعنی کارمندان بلند پایه همانند رئیس روأساء سرکار نمیایند، برای همین روز شنبه در تمام ادارات ایران بازار ارباب روجوع داغ است.

    اوائل صبح بود که بخش قضاء سفارت کبرای افغانستان در تهران رسیدیم. هنوز مشکلات را طرح نکرده بودم و تازه سلام و علیک و احوال پرسی من با آقای سید تمام نشد بود که ایشان از پشت میزش خطاب به یکی از کارمندان برادران اهل سنت - ظاهرا فکر می کنم از قوم تاجک بود - اشاره کرده گفت: "اینه حاج آقا ! از ایشان در باره امام زمان بی پرسید"!!.

    آن آقای را که آقا سید اشاره کرده بود، تازه سرش را از کارش کشیده ظاهر مرا ورانداز می کرد ، کار مند لاغری کنار میز ایشان سر راست از من پرسید: " شما در باره امام چه دارید؟ آیه و روایت چیزی هست که امام زمان هست؟" ...

    -           بلی! هم آیات هست هم روایات ... همین طور با خودم کلنجار میرفتم که بالاخره یک روایت به ذهنم بیاید که حتی همان آیه مشهور ((بقة الله خیر لکم این کنتم تعلمون)) هم نیامد! ... خودم را تو دلم سرزنش کردم که ای نمک نشناس، سالها نام امام زمان (عجج) را خوردی به قول مرحوم مدرس افغانی به جای تلفظ درست عین "میو میو" می کنی. به هر صورت یک نکته بسیار جالب راست درستی به ذهنم آمد که فکر می کنم از هر آیه و روایت هم بالاتر بود!! ؛ و آن این که:

    گفتم: بلی جناب! ادعای وجود امام زمان، تولد آن حضرت دلائل مستند و روایات صحیحه زیادی دارد و هم چنان آیات است که این موعود مبارک را تذکر داده و تأیید می نماید و مفسران فرقین روی آن اجماع دارند! ولی امروز پنجشنبه است ، کمی دیر برسیم دادگاه تعطیل می شود؛ الان شما لطف نموده یک نامه ای برای خانم بدهید که من ببرم بگذارم روی پرونده اش که هفته بعد نوبت دادگاه ایشان است. لذا بنده مخصوصاً جهت جواب به این پرسش بسیار به جای و عالمانه ای شما هفته آینده پنجشنبه خدمت میرسم.

    - در حال که رویش را به سمت آقا سید کرد و دوباره به سمت من و خطاب به من گفت: حتماً بیایی! میایی؟

    - حتماً.

    کارم را راه انداخت و نامه را داد. وقت برون آمدیم، خطاب به خانم و پدرش که همراه من بودند و مرا آورده بودند که مشکل خانوادگی شان را حل فصل کنم گفتم: می روید دادگاه ، به شعبه که پرونده شما است مراجعه می نمایید و به دفتردار آن شعبه می گویید: ما وکیل گرفته ایم نامه وکالت ایشان را آورده ایم که ضمیمه پرونده شود، ایشان هفته بعد میاد دادگاه؛ می خواهیم نامه مان را به قاضی بدهیم.

    اگر شمارا پیش قاضی فرستاد – که معمولا مفرستد – که خوب اگر نفرستاد ، نامه شما را که گرفت حتما شماره ثبت این نامه را از دفتر دار تقاضا کنید یعنی چه شما را پیش قاضی بفرستد چه نفرستد وقت نامه شما را گرفت گذاشت لای پرونده تان، ازش شماره ثبت این نامه را بخواهید...

    پدرش گفت: جناب ما چیزها یادمان میره ...

    گفتم: من یک کاری ضروری برایم پیش آمده – یعنی که باید برم کتابی در زمینه امام زمان پیدا کرده و بخوانم و برای هفته آینده ... – درخواست را می نویسم. نوشتم.

    خودم مستقیم راهی قم شدم. ساعت دو بعد از ظهر رسیدم قم که کتاب فروشی ها بسته شده بود. به سختی صبر کردم تا ساعت سه! راهی کتاب فروشی ها شدم. ولی قبلا در کتاب فروشی کنار مدرسه آیت الله گلپایگانی، کتاب های در موضوع امام زمان(عجج) از ایشان در معرض فروش دیده بودم، گرچند از اخلاق اخموی کتابفروش آن کتاب فروشی خوشم نمی آمد ولی کارم مهمتر از اخلاق ایشان بود، وقت کم بود! مستقیم راهی همان کتاب فروشی شدم. بعد از کمی برسی کتاب های فارسی آیت الله گلپایگانی در موضوع فوق، زیاد به دلم نه چسپید، چون روایات و آیات مطروحه از کتب تفاسر شیعه بود ، بحث من با کسانی بود که این کتب را ساخته و پرداخته ایرانی ها میدانستند. به کتابی رسیدم بنام " منتخب الاثر" عربی بود. کمی که برسی کرده دیدم نوشته ای " الشیخ لطف الله الصافی الکلبایکانی " است و بیشتر مستندات ایشان از کتب صحاح برادران اهل سنت است. گرچند با در آمد که داشتم کمی گران می نمود ولی خریدم و زود راهی حجره شدم. حجره هم خلوت بود! چون فرداش جمعه بود و دوستان میرفتند مسافرت و منزل بستگان ...

    با وجود که عربی آن برایم کمی سخت بود ولی عربی آسان و روانی داشت، بالاخره می فهمیدم. روایات زیادی را یادداشت برداری کردم، با آدرس های دقیق که مؤلف داده بود. قسمت های را که از کتب برادران اهل سنت آورده بود خوب خواندم.

    در ضمن تمام اشکالات خارجی که ممکن بود وارد کنند و این احادیث را نپذیرند را هم پیش بینی کرده بودم!. مانده بودم که پنجشنبه برسد ولی من قبل از پنجشنبه ، چهارشنبه راه افتادم به سمت تهران که فردا پنجشنبه اول وقت سفارت باشم.!

    تارسیدم سفارت همان لاغری گفت: "آمدی؟!"

    -            با قلب مطمئین گتفتم: آری!

    -           خوب چه داری؟

    -           همه چیز، آیات روایات ...

    -           خوب بگو!

    -           من کتاب و باز کردم روایت را ازش خواندم که از صحاح ستّه آورده بود از جمله یک روایت کوتاه و گویا بسیار جالب را در کاغذ کوچکی با خط قیرمیز و درشت یادداشت کرده به عنوان نشانی لای کتاب گذاشته بودم ؛ روایت این بود:

        « من أنکر المهدیّ فقد کفر...» که چشم همان لاغری که خیلی داغ هم بود تا چشمش هی این روایت افتاد، باور نمایید که خدا میداند حسّاً بعینه دیدم که ایشان نسبت این روایت چنان تغییر گفتار و رفتار داد که از حدیث پذیری اهل سنت تعجب کردم. ایشان لحن بسیار نرمی گفت: " من منکر مهدی نیستم! ولی این کتاب که تو آورده ای مال ایرانی هاست...

    -           دقیقاهمین بهانه را در حجره در ذهنم خطور کرده بود و جوابش را هم در چنطه آماده داشتم.!

    -           گفتم: برادر! شما این احادیث که درین جا هست به کتب احادیث اهل سنت انطباق بدهید، اگر این احادیث در کتب صحاح ستّة و سنن که درین جا آدرس داده اصلاً نبود ، من که شیعه ایرانی نیستم، من شیعه علی هستم، شخصا خودم علیه نوسنده شکایت می کنم، مبنی بر افتراآت که این جا نوشته و حرف و سخن و راهی شمار را می پذیرم ... که همکارش دید دارد ارباب رجوع ها هم به این سو جذب میشوند ... گفت: نه ما که منکر امام زمان نیستیم یک پرسشی بود ... بعدش از پشت میزش بلند شد و از من خواست که برم دفتر کارش یک چایی بخوریم ... صحنه هم تغییر کند.

    در دفتر کارش که آمدیم روی موضوع امام زمان(عجج) و موضوعات متفرقه بحث شد که آنها تلاش داشت قضیه را هم بیارند و تمامش کنند. از من تشکر کرد و به خوبی خوشی و دوستانه تمام شد.

    ولی این تجربه برایم حاصل شد که علماء اهل سنت مثل علماء شیعه دارای عباء ،قباء و دبدبه و غبغبه ظاهری نیستند، این کارمندان سفارت بسیاری شان مولوی هستند! گرچند رسما مولوی و روحانی امام جماعت کسی دیگری است که دارای عباء و عمامه مخصوص روحانی های افغانستانی است. از ظاهرش برمیاید که آن مولی به اندازه این کارمندان با سواد نیست.


    [ یکشنبه 92/4/2 ] [ 4:20 عصر ] [ 1000Hasani ] [ نظرات () ]
    .: Weblog Themes By WeblogSkin :.
    درباره وبلاگ

    دوستان! چند سالی در کشور خودم به نام افغانستان آواره تر از دیار دگرانم، حال این معنی را بر خویش دارم می­ قبولانم که برای مردم ما هجرت، سفر دور درازی است که انتهای آن محکمه عدل الهی است. لذا هروقت دلم از نا مردمی ها و نامردی های اطرافیان و سران بی سر و حاکمان متعصب سود جویِ کشورم ... می گیرد سراغ « سلام مهاجر » رفته دل نوشته های که قطرات دریای دل گرفتگی های هجران همیشه خانه بدوشی هست را باشما در میان می گذارم . باری عزیزان؛
    این جهان همچون درخت است‏ اى کرام
    ما بر او چون میوه‏ هاى نیم خام سـخـتـگـیرى و تـعـصـب خـامى است
    تا جنینى کار خون آشامى است
    موضوعات وب
    آرشیو مطالب
    امکانات وب


    بازدید امروز: 10
    بازدید دیروز: 77
    کل بازدیدها: 549360
    تماس با ما