سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام مهاجر
لینک های مفید
  • صفحه اصلی
  • ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

      از دور شدن نزدیکان نا جوانمرد بی خیال!!

    ... اصلاً این دختر عمو و پسر، بدون نامزدی رسمی نامزد مشهور شده بود. بهر صورت جریان زندگی به گونه رقم خورد که باورش کمی سخت است! پسر عمو با همراه پدر و مادر و کلاً خانواده اش راهی افغانستان شد. ولی باز هم کسی تصورش را نمی کرد که این دختر عمو پسر عمور، ازدواج شان سر نگیرد! برای آن که آن چنان از جهات مختلف جفت و جور بود، به قول معروف، گویا این ها را خداوند عقد شان را در آسمانها بسته و از جهات مختلف اخلاقی و فکری و فرهنگی جفت و جور کرده است . ولی ... .

    از دوری شدن خویشان، غم مخور ای هوشیار @ پر کند جای شان از دور تر پروردگار

    قال علی علیه السلام: من ضیعه الاقرب أتیح له الابعد .

    ... شاید خود تجربه کرده باشید یا در میان اطرافیان مشاهده دیده باشید، که روی اتفاقات و پیش آمد های، برخی از دیکان و خویشاوندان چه بسیار نزدیک، بر اثر برخی خصلت های ناشایست اخلاقی ی چون حسادت و بخل و چشم هم چشمی و عداوت و دشمنی، از همکار و یاری و خویشاونداری خودش دست کشیده ، دور و دور تر می شوند، به خیال خود شان فکر می کنند به طرف دور شده صدمه بزنند و سد و مانع پیشرفت و رشد تعالی او شود.

    ... چنانچه خداوند مقرر نموده باشد که وسیله یک امر خیری فلان فامیل و نزدیکان او شود؛ خداوند که چنین مقرر داشته و مقدر نموده باشد، به هیج وجه به خاطر دوز شدن و بد اخلاقی و حسادت و بخل فلان بستگان چنین شخصی مانع رشد پیشرفت نشده، بلکه انسان های از دور ترین نقطه های جغرافیایی و آشنایی و فامیلی را مأمور به کارها و نیاز های او می نماید که به علاوه انجام نیازهای او با انسانهای خیر خواه جدید دوست می شود و پایگاه و جایگاه جدیدی برای او بوجود می آید که خیلی بهتر بالاتر از جایگاه که بوسیله بستگان نزدیکان میرسید، می رسد. جالب این جاست که این اتفاق میمون، بیشتر در زندگی انبیاء و اولیاءالهی تحقق و نمود آشکار دارد؛ نمونه بارز آن دست کشیدن بستگان مشرک پیامبر(ص) همانند ابوجهل ها و مشرکین هم وطن آن حضرت در مکه می باشد که به سبب مخالفت و دوری و حسادت و عداوت و کارشکنی آنها، در مسیر رشد و گسترش دین مبین اسلام، مجبور به مهاجرت در مدینه می شود که تاریخ هجری از همان مهاجرت میمون و همکاری همیاری اهالی مدینه بود که "یدخلون فی دین الله افواجا" بر خلاف انتظار ابوجهل های پیروان شیطان اتفاق افتاد. یعنی همین پیروزی بهروزی که بنا بود با یاری و ایثارگری مکّیان و نزدیکان و هموطنان پیامبر (ص) به وقوع می پیوست، به صورت بهتر و احسن تر بوسیله کسانی تحقق یافت که از نزدیکان حضرت خاتم به حساب نمی آمد ...

    ... بعد از دو سه سال رفت و آمد های عموجان این طرف مرز آن طرف؛ یک شب گوشی مبایل به صدا در آمد و دید عموجان از ایران است! با عجله گوشی می دهد دست پدرش و با عجله می گوید: بابا،بابا؛ عمو است، عمو! ...

    بعد از کمی حال احوال پدر با عمو، پدر پشت سرهم می گوید: "خوب"، "خوب"، "خوب" ... ولی ما که کارت مان باطل شده است، محمد که نمیتواند ایران بماند ... الو، الو، ... تلفن قطع می شود!!.

    پسره از باباش می پرسد: بابا! عمو چه گفت؟

    ... شماره را بی گیر!.

    بابا! شماره چه کسی را؟

    شماره کی را؟ شماره حاجی عموجانت را ...!

    ... الوحاجی!! سلام ... خوبه است! یا من تنهای دنبال دختر شما میایم، یا محمد را با مادرش مفرستم ...

    خوب! معلوم حاجی برای روشن شدن سرنوشت دو جوان، هم ما خیال مان راحت شود و هم دختر شما از دهان مردم بیافتد ...

    خوب! این از همان روزی که ماراهی افغانستان شدیم می گفتید! محمد که نه کارت دارد و نه کار که نمی تواند ایران بماند ...

    خوب! گوش می کنم ....

    الو، الو، ...

    بابا با خودش غور غور می کرده می گفت: خوب، خوب، حاجی حرف آخرت این است...

    مادر پسر با نگرانی از شوهرش می پرسد: بابای محمد! حاجی چه گفت؟ چرا ناراحتی؟ چه شده است؟ ...

     ... چه می خواهی شود خانم؟ حاجی جناب عالی به عروسی دخترش دعوت فرمود!! حاجی می گوید: مان مان بچه دلش نمیاد دخترش طفلکی ازش دور شود، دخترش هم دوست ندار بیاید افغانستان ...

    مادر پسره: یعنی چه؟

    بابا: یعنی این که خانم! از پسرد دست می کشی و می خواهی، بفرست غلامه را خدمت حاجی و دخترش ایران، و گرنه حاجی دخترش به ایران نمی دهد؛ در غیر صورت حرف آخر آن که ... لعنت به شیطان ...

    مادر: کربلای! آخر که چه؟

    کربلایی: آخر این که حاجی می گوید: "نه مشک پاره شده، و نه شرابی ریخته" پسر شما را بخیر دختر ما میرود شوهر دیگر می کند، به سلامت ... .

    ... خبر ناخوشایندی به خانواده پسر می رسد. و آن این که دختر عمویش با یک پسره ای از خارج آمده، نامزد شده و حتی عقد هم شده اند. تازه دختره بختش گل کرده و با همسرش راهی فلان کشور خارجه هست...

    راوی می گوید: هنوز به نامزدی و عروسی بچه نرسیده بودم که خبر آمد که پسره ای خارج آمده دختره را نمی خواهد! نه نه جونش هر روز میرود سرخانه پدر دختره، داد بداد راه میاندازد که دخترت مریض است! سرما کلاه گذاشته ای پول ما را پس بده !!!...

    ... خدایا! این دختره چه مریضی دارد؟ تا دیروز که سالم و سرحال بود، حالا چه بیماری پیدا کرده که پسره او را نمی خواهد، حتی پولی را برای نامزدی ... مصرف کرده و حتی خواستار خسارت هم است!!.

    ... شب است و تازه از سالن غذا خوری آمده ام اتاق که بلند مرا صدا میزند که تلفن دارم. به عجله خودم را به نگهبانی رسانده گوشی برداشتم که حاجی است! با لحن خیلی نرم و ملایمی با تمنا از من می خواهد که یک مشکلی دارد و بیایم تهران ...

    حاجی مشکل چیست؟

    حاجی: شما بیایید تهران برایت توضیح میدم! مسئله خانوادگی است... .

    ... خلاصه بعد از کلی درد دل گوش دادن، جواب این سوال بدست آوردم که بیماری دخترش که پسره خارج آمده او را نمی خواهد، نابنایی و ضعف دید اعلام کرده است!!.

    گفتم: حاجی این مشکلی نیست! تهمت به این یال و کوپال!! می برید دکتر، چگونه نابناس که بدون عینک در طول دواز سال تحصیل مطالعه کتاب خوانی که دپلمش را گرفته ولی الان ایشان شده نابنا!!.

    حاجی: کار از حرف ها گذشته، "خویشی به خوشی، سودا به رضا" آقا توکلی! ...

    حاجی! تنها راه پیش روی شما این است که هرچه زود تر، دختر شما اعلام جرم کرده خواستار نفقه و تمکین شوهرش شود، تا مرغه از قفس نه پریده و از ایران خارج نشود ...

    ... روز به روز، حال دختره بد و بد تر می شود. همه هوی می کنند که او بخاطر شوهر خارج رفته ناجوانمردش، دل انداخته است. نزد آن روان شناس، آن یکی روان پزشک بی بر .... بالاخره کار به آزمایش خون عروس خانم میرسد. آزمایش مورد نظر دکتر را انجام داده میارند مطب؛ ولی دیر وقت شده است. منشی می گوید: خانم دگه نوبت داده نمی شود؛ فردا بیا.

    دختره پاکت آزمایشگاه را دستش گرفته جلو میرود و با حال نزار، آهسته به منشی می گوید: خانم! می بخشید! نوبت نمی خوام! فقط این آزمایش را دکتر نگاه کند.

    منشی، پاکت را می گیرد، می برد نزد دکتر. ولی منش کمی دیر می کند.چشم انتظاری عذاب سخت است. تا منشی از مطب میاید برون دختره از میان مراجعین خودش به او میرساند و گویا منشی هم دختره براش از هر بیمار منتظر نوبت مهم ترشد است! مراجعین را دور می کند و به آهستگی می گوید: خانم! دکتر الان وقت کافی ندارد که آزمایش را بوبیند! فردا بابات را بفریست دنبال نتیجه اش! دیگر خود تان نیایید.... مادر دختر حرف منشی را قطع کرده می گوید: خانم! باباش از صبح تا غروب سرکار است نمی تواند ...

    ولی منشی زیربار نمیرود و اصرار دارد که فقط باباش بیاد؛ دکتر فردا عصر، تا ده شب مطب است ...

    حاجی و جواب آزمایش

    حاجی وقت که جهت اخذ نتیجه آزمایش خون دخترش به دکتر مربوطه مراجعه می کند، با سوالات عجیب و غریب دکتر رو برو می شود...


    [ دوشنبه 89/9/29 ] [ 4:22 عصر ] [ 1000Hasani ] [ نظرات () ]
    .: Weblog Themes By WeblogSkin :.
    درباره وبلاگ

    دوستان! چند سالی در کشور خودم به نام افغانستان آواره تر از دیار دگرانم، حال این معنی را بر خویش دارم می­ قبولانم که برای مردم ما هجرت، سفر دور درازی است که انتهای آن محکمه عدل الهی است. لذا هروقت دلم از نا مردمی ها و نامردی های اطرافیان و سران بی سر و حاکمان متعصب سود جویِ کشورم ... می گیرد سراغ « سلام مهاجر » رفته دل نوشته های که قطرات دریای دل گرفتگی های هجران همیشه خانه بدوشی هست را باشما در میان می گذارم . باری عزیزان؛
    این جهان همچون درخت است‏ اى کرام
    ما بر او چون میوه‏ هاى نیم خام سـخـتـگـیرى و تـعـصـب خـامى است
    تا جنینى کار خون آشامى است
    موضوعات وب
    آرشیو مطالب
    امکانات وب


    بازدید امروز: 37
    بازدید دیروز: 24
    کل بازدیدها: 549740
    تماس با ما